راستی اگر…؟

جو از وقت گذراندن با دیگران می‌ترسد و تا به حال تنهایی به مهمانی نرفته است. تا اینکه یک روز دوستش تام او را به مهمانی دعوت می‌کند. اما موقع رفتن، جو متوجه می‌شود که دعوت‌نامه را گم کرده‌ است و پلاک خانه‌ی تام را نمی‌داند. حالا قرار است که مادر جو او را تا منزل دوستش همراهی کند؛ نتیجه این می‌شود که آن‌ها جلوی تک‌تک خانه‌های آن خیابان می‌ایستند تا ببینند آیا این خانه همان‌جایی است که مهمانی در آن برگزار می‌شود یا نه. هربار که جو توی خانه‌ای سرک می‌کشد، چیزهای عجیب‌وغریب و گاه ترسناکی می‌بیند؛ مثلاً یک فیل بزرگ وسط پذیرایی خانه، یا مردی که دو تا شاخک روی سرش دارد و دارد روزنامه می‌خواند. در این میان هم جو از ترس‌هایش با مادرش صحبت می‌کند. «راستی اگر…؟» خانه‌ی جو هیچ‌وقت پیدا نشود، او باید چه‌کار کند؟

کتاب «راستی اگر…؟» با نویسندگی و تصویرگری متفاوت آنتونی براون، داستان مواجهه‌ی کودکان با ترس‌های‌شان است. ترس اینکه «نکند در مهمانی صدمه ببینم، نکند بهم خوش نگذرد، نکند آدم‌هایی که نمی‌شناسم‌شان اذیتم کنند…» خواندن داستان تصویری «راستی اگر…؟» به کودک کمک می‌کند دریابد که ترس‌هایش بیش از آنکه واقعی باشند، زاییده‌ی ذهن او هستند؛ دقیقاً مثل چیزی که جو در نهایت می‌فهمد.