دریاچه ای دیگر

490,000 ریال

سر قلاب تکان می‌خورد. بابا چوب ماهیگیری را می‌کشد و با صدای بلند می‌گوید: «یکی گرفتیم!»

یک آفتاب‌ماهی! و خیلی زود ماهی دیگری هم می‌گیریم. می‌پرسم: «می‌توانم کمک کنم؟»

بابا سر تکان می‌دهد و من با دو دستم ماهی را توی سطل می‌اندازم. ماهی مثل همیشه لیز و زبر است. بابا از اداهای من خنده‌اش می‌گیرد.

بابا می‌خندد و دندان‌های شکسته‌ و سفیدش در تاریکی نمایان می‌شود. خیالش راحت است که چندتا ماهی گرفته‌ایم و می‌توانیم شام آن‌ها را بخوریم.

4 عدد در انبار

- +

4 عدد در انبار