گنده بک

کتاب «گنده بک» داستان زندگی پسرکی با قد خیلی خیلی کوتاه‌ است که در خانواده‌ای قدبلند زندگی می‌کند! «گنده‌بک» روایت جذابی است درباره‌ی خانواده، دوستی، اهمیت پذیرش خود، پذیرش دیگری و درک تفاوت‌ها.

«اینکه شبیه اعضای خانواده‌ات نباشی خیلی چیز به‌دردنخور و مزخرفیه، اصلاً هم فرقی نمی‌کنه که چقدر بااستعداد باشی یا دست‌کم فکر کنی که بااستعدادی!» این‌ها حرف‌هایی است که همیشه توی سر انزو، پسرک یازده‌ساله‌ و قدکوتاه خانواده می‌‌گذرد. حرف‌هایی که اصلاً اصلاً خوب نیستند و او را آزار می‌دهند؛ حرف‌هایی که ناشی از سخت‌گیری‌ها و انضباط بیش‌از حد بزرگ‌ترهای خانواده است… در مجموع، زندگی خانوادگی در ذهن انزو مانند نمایشی است که در آن هیچ‌گاه نقشی به او واگذار نشده است.

انزو علاقه‌ی زیادی به تصویرسازی دارد، ولی روزی که نشان افتخار داستان‌های مصور را دریافت می‌کند، تشویق نمی‌شود؛ شاید چون قدکوتاه است! در مدرسه، هم اوضاع چندان بهتر از این نیست. ماجرای انتخاب او برای نقش کوتوله‌ها در نمایش سفیدبرفی و هفت‌کوتوله عذاب بزرگی برای پسرک به حساب می‌آمد. اما وسط این ناراحتی‌‌ها، کلاس هنر تنها زمانی است که انزو واقعاً خوشحال است و با خودش کیف می‌کند.

الیز، دوست انزو، با به‌ کارگیری آموزه‌های مثبت‌اندیشی از او می‌خواهد که به خودش یادآوری کند هیچ‌چیز غیرممکن نیست. اما پسرک در شگفت است که چگونه ممکن است بلند شدن قد به خواست و اراده‌ی ما بستگی داشته باشد؟! پس به درخواست لیزا، تمام تلاشش را می‌کند و بارها و بارها این جمله را تکرار کند: «من می‌خواهم قدبلند باشم. من می‌خواهم قدبلند باشم. من می‌خواهم قدبلند باشم.». انزو به‌مرور رشد می‌کند و قدبلند می‌شود، اما…