خشم قلمبه

450,000 ریال

پسر کوچولو روز خیلی بدی را گذرانده است. وای، وای، وای، …! کفش‌های‌ات را دربیاور!

-بگیر که آمد.

شام اسفناج بود، پسر کوچولو فریاد زد:«مگر نمیدانی که من اسفناج دوست ندارم.»

-برو بالا تو اتاق‌ات! هر وقت آرام شدی برگرد پایین!

-اصلا هم بر‌نمی‌گردم.

در اتاق پسر کوچولو احساس کرد ا زاعماق وجودش یک چیز وحشتناک بالا می‌آید.

3 عدد در انبار

- +

3 عدد در انبار