من از واکسن نمی ترسم

کتاب «من از واکسن نمی ترسم» داستانی تصویری درباره‌ی ترس‌ها و نگرانی‌های پسری کوچولو به نام تیم است. او از اینکه قرار است واکسن بزند، حسابی می‌ترسد! اما شاید راهی وجود داشته باشد که تیم کوچولو برای رفتن به درمانگاه و زدنِ واکسن مشتاق شود!

وقتی‌که مامان به تیم کوچولو گفت فردا قرار است با هم به درمانگاه بروند و تیم واکسن بزند، پسرک چندان نگران نبود. اما بعد از ناهار، با شنیدن حرف‌های دوستش، پیت، احساس کرد که واکسن زدن آن‌قدرها هم کار ساده‌ای نیست. تیم از چسب زخمی که روی بازوی دوستش پیت بود و عکس کشتی دزد دریایی را نشان می‌داد، حسابی خوشش آمد؛ اما همان موقع پیت درباره‌ی سوزن خیلی بزرگی حرف ‌زد که دکتر توی بازویش فرو کرده بود. بعد هم گفت: «خب، باید این چسب زخم را روی آن می‌زدند تا سوراخ بزرگ را بپوشاند! تازه من اصلاً هم گریه نکردم!» با شنیدن این حرف‌ها دل‌شوره‌ی تیم شدت گرفت؛ یعنی، قرار بود دستش را سوراخ کنند؟ آن هم سوراخی خیلی بزرگ؟ بعد از این اتفاق هم ممکن بود آن‌قدر دردش بیاید که گریه کند؟ وای خدای من! تیم که خیلی ترسیده بود تصمیم گرفت پیش خواهر بزرگش برود و درباره‌ی واکسن زدن از او سؤال کند. از شما چه پنهان، اِمی هم حسابی بدجنس شد، قیافه‌ای ترسناک به خودش گرفت و درباره‌ی سوزن خیلی بزرگی حرف زد که قرار بود وارد بدن تیم شود. تازه قرار بود کلی هم دردش بیاید!

آیا تیم باید حرف‌های خواهرش را قبول کند یا واکسن زدن آن‌قدرها هم که می‌گویند کار سختی نیست؟ اصلاً شاید جوجه‌تیغی کوچولویی که در درمانگاه است، به کمک تیم بیاید! و چسب زخم‌های رنگی‌‌رنگی دکترها هم تیم را مشتاق کنند که واکسنش را هرچه زودتر بزند!

آیا آماده‌اید همراه با تیم به درمانگاه برویم و به دکترها و پرستارها بگوییم: «من از واکسن نمی‌ترسم»؟