آقای هزارپا و کفاش

کتاب «آقای هزارپا و کفاش» داستانی تصویری، طنزآمیز و بسیار بامزه درباره‌ی هزارپایی است که به دنبال همسری مناسب برای خودش می‌گردد. اما پیدا کردن فرد مناسب از آنچه فکر می‌کند، سخت‌تر است! آیا در نهایت او موفق می‌شود؟

آقای هزارپا می‌خواهد داماد شود. پس تندی می‌رود پیش کفاش تا برایش صد جفت کفش بدوزد؛ همه‌ی کفش‌ها هم باید مشکی و براق باشند. آخر داماد شدن خیلی مهم است! کفاش این سفارش را قبول می‌کند و بعد هم از آقای هزارپا می‌پرسد: «پس صد جفت کفش هم برای عروست بدوزم؟» اما آقای هزارپا که هنوز نمی‌داند چه‌کسی قرار است زنش بشود! او اصلاً نمی‌داند که همسرش چندتا پا خواهد داشت! پس فعلاً از کفاش می‌خواهد که فقط کفش‌های خودش را بدوزد!

چند روز بعد، آقای هزارپا خوش و خرم پیش کفاش برمی‌گردد و به او می‌گوید که فقط یک جفت کفش برای همسرش می‌خواهد؛ چون تصمیم گرفته است با میمونی ازدواج کند که گوشه‌ی لانه‌اش زندگی می‌کند. او مطمئن است که میمون زن خوبی برایش می‌شود! کفاش هم قبول می‌کند که برای عروسش یک جفت کفش بدوزد… اما راستش را بخواهید آقای هزارپا بعد از این سفارش تازه پیشنهاد ازدواجش را با میمون مطرح می‌کند! خنده‌های میمون هم نشان می‌دهد که با این وصلت کاملاً موافق است. اما چشم‌تان روز بد نبیند! چون به‌محض خندیدن میمون، یک‌دفعه، آقای هزارپا چشمش به دندان‌های بزرگ او می‌افتد و خب معلوم است، حسابی می‌ترسد! پس تندی می‌رود پیش کفاش و می‌گوید که از وصلت با میمون منصرف شده است. اما نگران نباشید؛ چون آقای هزارپا عروس دیگری انتخاب کرده است! و این عروس کسی نیست به‌جز لاک‌پشت بی‌دندان که دو تا پا دارد!

به نظر شما، انتخاب جدید همسر خوبی برای آقای هزارپا می‌شود یا انتخاب‌های او همچنان ادامه خواهند داشت؟