سیندرلا؛ دختری که سرنوشتش را خودش نوشت

آیا سیندرلا، دخترک خدمتکار، می‌تواند خودش زندگی‌‌اش را تغییر دهد؟ کتاب «سیندرلا؛ دختری که سرنوشتش را خودش نوشت» اقتباسی تازه از افسانه‌ی قدیمیِ سیندرلاست. دخترک این داستان به‌جای آنکه منتظر بماند تا شاهزاده نجاتش دهد، تصمیم می‌گیرد خودش این کار را انجام بدهد و به‌جای خدمتکاری در خانه‌ی نامادری زندگی تازه‌ای در پیش بگیرد؛ داستانی با موضوع امید و آرزو که به کودکان نوید می‌دهد به‌جای قربانی بودن و انتظار کشیدن می‌توانند زندگی تازه‌ای برای خود رقم بزنند.

سیندرلا دخترکی مهربان بود که با نامادری و دو خواهر ناتنی‌اش زندگی می‌کرد. پدرش در مکانی دور مشغول کار بود و نامادری هم که چشم او را دور دیده بود با سیندرلا بدرفتاری می‌کرد. آن‌ها در خانه‌ا‌ی بزرگ زندگی می‌کردند، اما سیندرلا اجازه نداشت برای خودش اتاقی داشته باشد. تمام روز باید در آشپزخانه کار می‌کرد و شب‌ها هم کنار شومینه‌ی آشپزخانه می‌خوابید. بعضی وقت‌ها زغال‌های نیم‌سوز لباس‌هایش را سوراخ می‌کرد. برای همین بود که همیشه لباس‌هایش کهنه و پاره بودند. با وجود تمام این‌ها، سیندرلا با همه‌ی دوروبری‌هایش، از خواهرهای ناتنی گرفته تا موش‌ها و مارمولک‌های توی خانه و باغ، مهربان بود.

روزگار به همین ترتیب می‌گذشت تا اینکه یک روز خبر رسید پسر پادشاه، یعنی «شاهزاده‌ی سرکش» می‌خواهد ضیافت بزرگی برگزار کند. تمام اهالی دهکده به مهمانی دعوت شدند، به‌جز سیندرلا… پرلیتا و پالوما، خواهران سیندرلا مدام به دنبال لباس‌های تازه و آراستن موهای خود بودند. اما سیندرلا که به مهمانی دعوت نشده بود، گوشه‌ای می‌ایستاد و با ناراحتی آن‌ها را نگاه می‌کرد. تا اینکه در شب مهمانی اتفاق تازه‌ای افتاد…

به نظر شما، سیندرلا برای تغییر دادن زندگی‌اش چه‌کاری از دستش ساخته است؟