شیرو شیرجه می زند

آیا باید به ترس‌های کودکان بها داد یا آن‌ها را نادیده گرفت؟ کتاب تصویری «شیرو شیرجه می زند» داستانی واقع‌گرایانه درباره‌ی ترس‌ها و اضطراب‌ها و در مقابل آن‌ها شجاعت و جرئت‌ورزی است؛ داستانی که به بچه‌ها کمک می‌کند با ترس‌های خود مواجه شوند و از طرفی به پدر و مادرها یاد می‌دهد با انکار نکردن و ناچیز نشمردن ترس‌های کودک و در ضمن، حمایت عاطفی خود به او فرصت دهند بر ترسش غلبه کند.

شیرو کوچولو مدتی بود که به کلاس شنا می‌رفت و حالا می‌توانست به‌خوبی در استخر شنا کند. برای همین یک روز به پدرش گفت که تصمیم دارد از بالای تخته‌ی پرش شیرجه بزند. البته تخته‌ی پرش خیلی بلند بود و حتی کمی ترسناک به نظر می‌رسید. اما شیرو می‌گفت که اصلاً نمی‌ترسد… پس همه چیز روبه‌راه بود.

شیرو مایوی قشنگش را پوشید و عینک شنایش را روی سرش گذاشت، دست پدرش را گرفت و راهی استخر شد. او به بچه‌های دیگر نگاه می‌کرد که با لباس شنا دوروبر استخر می‌چرخیدند، مثل مورچه‌های کوچک یکی‌یکی از نردبان تخته‌ی پرش بالا می‌رفتند و بعد می‌ایستادند روی لبه‌ی آن. دست‌های‌شان را باز می‌کردند، زانوهای‌شان را خم می‌کردند و بعد می‌پریدند بالا و بالا و بالا و آن‌وقت یکهویی شیرجه می‌زدند پایین و پایین و پایین. شالاپ! این‌طور که پیدا بود شیرجه زدن کار خیلی راحتی به نظر می‌رسید.

پس چرا وقتی‌که نوبت یه شیرو رسید او دست پدر را محکم فشار داد و دلش نمی‌خواست سمت تخته‌ی شنا برود؟ آیا شیرو کوچولو پشیمان شده بود؟