لمپی و هیولای خانه ی سیاه

آیا هیولاها هم به مهربانی و توجه نیاز دارد؟! رمان «لمپی و هیولای خانه‌ ی سیاه» داستانی تأمل‌برانگیز است که به موضوعاتی همچون فقر، نابرابری اجتماعی، ترس از تفاوت‌ها و نیاز به همدلی و پذیرش می‌پردازد. این کتاب فضاسازی جالبی میان دنیای فانتزی و واقعیت دارد و دنیایی پررمز‌وراز و خیالی را پیش چشم مخاطب ترسیم می‌کند. از سوی دیگر، به موضوعات عمیقی مانند طرد شدن کودکان و سوءرفتار والدین اشاره دارد.

لمپی دختر نگهبان فانوس دریایی است. پدر وظیفه دارد شب‌ها فتیله‌ی فانوس را روشن کند تا کشتی‌ها از صخره‌ها دور بمانند. اما یک شب، در میانه‌ی طوفانی سهمگین، فتیله خاموش می‌شود و یک کشتی‌ به صخره برخورد می‌کند. پدر لمپی خطاکار دانسته می‌شود و به زندان می‌افتد. دخترک هم مجبور می‌شود به‌عنوان خدمتکار به خانه‌ی سیاه برود؛ مکانی بدنام که شایعاتی درباره‌ی حضور هیولایی ترسناک در آن است. در این خانه، لمپی با شخصیت‌های گوناگونی همچون مارتا، سرخدمتکار سخت‌گیر اما دلسوز، لنی، پسری که با ناتوانی در یادگیری دست‌وپنجه نرم می‌کند، و ادوارد (فیش)، پسری با ظاهر متفاوت که در برج مخفی شده است، آشنا می‌شود. شخصیت‌های گوناگون داستان، هریک با درد و آسیبی خاص درگیرند و نویسنده با پرداختن به روابط میان آن‌ها، به‌ویژه تحول رابطه‌ی لمپی و ادوارد، سعی می‌کند پیچیدگی‌های روان انسانی را آشکار سازد.

کتاب «لمپی و هیولای خانه ‌ی سیاه» نخستین رمان آنِت شاپ است که در ۵۲ سالگی نوشته است. او پیش از این در مقام تصویرگر شناخته می‌شد. شاپ برای این کتاب جوایز فراوانی به دست آورد؛ از جمله جایزه‌ی قلم طلایی در سال ۲۰۱۸ که معتبرترین جایزه‌ی کتاب کودک هلند است و به بهترین کتاب کودک سال اهدا می‌شود.