توضیحات
رمان مصور «پدر و مادرم تولدم را خراب کردند» داستانی بامزه و طنزآمیز دربارهی جشن تولد پسری کوچک، یک حیوان خانگی، پری دندانی که گم شده است، روابط پیچیدهی خانوادگی و مامان و بابایی مهربان است که ناخواسته، طوفان به پا میکنند!
جشن تولد یازدهسالگی تام نزدیک است و او دوست دارد این جشن بهیادماندنیترین جشن تولدش باشد؛ حتی بهتر از جشن تولد چند سال پیش دوستش، چاس! اما اتفاقات آنطور که تام انتظار دارد پیش نمیرود. یعنی، راستش را بخواهید اوضاع خیلی خیلی بدتر از آن چیزی میشود که حتی تام در کابوسهایش میتوانست ببیند!
ماجرا از روزی شروع شد که ریزهمیزه، از روی پشتبام، تالاپی، توی حیاط افتاد. نه، اشتباه نکنید! دربارهی یک همستر کوچولو و مامانی حرف نمیزنیم! صحبت دربارهی یک خوک چاق و خیلی گنده است که اول اولش اصلاً قرار نبود اینقدر بزرگ شود! برای همین هم مِگ، خواهر تام، چنین اسمی را برایش انتخاب کرد! البته افتادن ریزهمیزه توی حیاط، اگر باعث لِه شدن گربهی مادربزرگ نمیشد، آنقدرها هم مهم نبود! اما واقعیت این است که ریزهمیزه مارگریت را مثل یک ورق کاغذ صافِ صاف کرد. مامانبزرگ هم بهمحض دیدن این صحنه تِلِپی روی زمین افتاد و بعد هم آمبولانسی آژیرکشان او را با خودش برد! حالا فکرش را بکنید که تمام این اتفاقات چند روز مانده به جشن تولد تام رخ داده است! عجب فاجعهای! البته عجله نکنید؛ چون فاجعهی اصلی زمانی رخ داد که مامانبزرگ به دلیل کوفتگی بدنی مجبور شد در خانهی آنها بماند و جسد لهشدهی مارگریت هم کلی داستان به بار آورد! تنها چیزی که این وسط کم بود، دعوای مامان و بابا و رفتن مامان از خانه بود!
اگر شما جای تام بودید و چند روز مانده به تولدتان دنیا اینطور به هم میریخت، چه کار میکردید؟ آیا زانوی غم بغل میگرفتید یا برای درست کردن اوضاع، خودتان دست به کار میشدید؟
هنوز بررسیای ثبت نشده است.