توضیحات
در دهکدهی گرین یورک همهی گوسفندها دوست دارند بالرین یا معلم ریاضی شوند؛ اما کلوئه رؤیای دیگری در سر دارد. او میگوید: «بزرگ که شدم می خوام سرآشپز بشم!» این در حالی است که تا به حال حتی یک نفر هم یک گوسفند سرآشپز ندیده است. اما خب، این رؤیایی است که کلوئه دارد و اصلاً هم دوست ندارد بیخیال آن شود. ماجرا از روزی شروع شد که او وسط فروشگاه شلوغ شیرینیفروشی یک چیز عجیبوغریب دید. یک فرشتهی نامرئی که کولهای نامرئی روی دوشش داشت. اما خب، این فرشته چه ربطی به رؤیای سرآشپز شدن دارد؟
داستان «بزرگ که شدم میخوام سرآشپز بشم!» ماجرای تفاوتهای فردی بچهها و رؤیاهای منحصربهفردشان را روایت میکند. داستان پا گذاشتن در راهی که شاید تعریف و تمجید چندانی در آغازش وجود نداشته باشد، اما بیشک نتیجهی آن همه را شگفتزده خواهد کرد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.