
روزی که مامان به مهدکودک آمد
1,300,000 ریال
من از همان روز اول مهدکودک را دوست داشتم. البته مامانم برایم خوشحال بود، ولی حس میکردم از اینکه دارم بزرگ میشوم و بدون او برای خودم ماجراهایی دارم یک کمی غمگین است. برای همین، یک روز صبح که توی صف بیرون از مهدکودک ایستاده بود…
9 عدد در انبار
«روزی که مامان به مهدکودک آمد» داستانی در مورد رفتن کودک به مهدکودک و دلتنگی جدا شدن او از مادر است.
دختر کوچولوی داستان ما خیلی مهدکودک را دوست داشت. برای او رفتن به مهدکودک از تماشای سیرک، خوردن بزرگترین بستنی دنیا و موزهی دایناسور دوستداشتنیتر بود. اما یک روز احساس کرد که مادرش از اینکه او برای خودش ماجراهایی دارد و دارد بزرگ میشود غمگین است. بنابراین تصمیم گرفت مادرش را یک روز به مهدکودک ببرد. مادر با کمال میل قبول میکند و همانند کودکان مهد کودک خود را در دنیای کودکان میبیند و همان کارهایی که آنها گاهی به اشتباه انجام میدهند و یا شلوغ بازیها و … را انجام میدهد تا اینکه…
وزن | 178 گرم |
---|---|
ابعاد | 24 × 22 × 0.3 سانتیمتر |
نویسنده | |
تصویرگر | |
مترجم | |
ناشر | تولیدکننده | |
سال نشر | |
گروه سنی | |
شابک | 9786220100393 |
تعداد صفحه | 36 صفحه |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.