گرگی که گم شد!
450,000 ریال
وقتی رنگینکمانی از نور در تاریکی شب سوسو میزد و برف مثل غبار الماس، کوهستان را سفیدپوش میکرد، باد هوهوکنان و شتابان درست بهسمت زوزهی گرگها و ماه تابان میوزید. در میان صدای گرگها صدای زوزهی بچهگرگی هم شنیده میشد.
3 عدد در انبار
در یکی از شبهای سردِ زمستانی گلهی گرگها مجبور شدند لانهشان را ترک کنند. راستش خرسها سرپناه آنها را گرفته بودند. گرگها هم از آنجا رفتند تا غار تازهای برای خودشان پیدا کنند. در میان گلهی گرگها، بچهگرگی بامزه به نام ویلف بود. او دوست داشت زودتر بزرگ و قوی شود و فکر میکرد تمام کارها را خودش میتواند تنهایی انجام دهد. برای همین هم تصمیم گرفت آن شب گروه را رهبری کند؛ اما خب همه میدانند که رهبر گروه باید گرگی دنیادیده باشد، نه یک بچهگرگ! در نتیجه، ویلف رفت انتهای صف؛ اما چیزی نگذشت که پاهای کوچکش کم آورند و او از گروه جا ماند! اینطوری «گرگی که گم شد!» در دل سیاهی شب باقی ماند و بقیهی گرگها پیش رفتند. ویلف از ته دل فریاد کشید: «کمک!» اما شما فکر میکنید کسی صدای ویلف کوچولو را شنید یا اینکه او تا همیشه در سیاهی شب تنها ماند؟
در کتاب تصویری «گرگی که گم شد!»، کودکان سازگاری در رفتارهای اجتماعی را تجربه میکنند تا نقش خود را هنگامی که به دنیای بزرگسالی پا میگذارند بهتر ایفا کنند. آنها نقش دوست را در زندگی خود بهتر درک میکنند؛ موضوعی که میتواند سبب کاهش اضطراب و افسردگی و افزایش اعتمادبهنفس در تعامل با دیگران شود. همدلی با همسالان موجب میشود کودکان درک بهتری از احساسات یکدیگر داشته باشند.
جیم فیلد با تصویرگری زیبای خود، مفهوم بیم و امید را در این کتاب به زیبایی به تصویر کشیده است.
وزن | 115 گرم |
---|---|
ابعاد | 26 × 21 × 0.2 سانتیمتر |
نویسنده | |
تصویرگر | |
مترجم | |
تعداد صفحه | 32 صفحه |
سال نشر | |
ناشر | تولیدکننده | |
شابک | 978600989089 |
گروه سنی |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.