سفر در زمان با یک همستر

3,200,000 ریال

بابای من دوبار مُرد. یک‌بار وقتی سی‌وشش سالش بود، یک بار هم چهار سال بعدش، وقتی دوازده سال داشت. (تازه قرار است برای بار سوم هم بمیرد که البته کمی در حقش بی‌انصافی است، اما از دست من دیگر کاری برنمی‌آید.)

اولین‌باری که مرُد، من هیچ تقصیری نداشتم. اما دومین‌بار کاملاً به من مربوط می‌شد. اما اگر به ‌خاطر «ماشین زمان» خودش نبود، من اصلاً نباید سروکله‌ام آنجا پیدا می‌شد. می‌دانم… انگار دارم تقصیر را می‌اندازم گردن خودش، اما اصلاً نمی‌خواهم این کار را بکنم، حالا… خودتان می‌فهمید منظورم چیست…

1 عدد در انبار

1 عدد در انبار