توضیحات
نامرئی داستان انسانهایی است که دیده نمیشوند. انگار همهی آنها بسیار تنها و خستهاند و تا زمانی که خودت نامرئی نشوی آنها را نخواهی دید.
ایزابل و خانوادهاش از یک زندگی عادی محروم بودند و نمیتوانستند خیلی چیزها بخرند، همان چیزهایی که داشتنشان برای خیلیها عادی بود. آنها حتی توان خرید یک بخاری نداشتند. شوربختانه، پس از مدتی، او و خانوادهاش مجبور میشوند خانهی پر از خاطرههای شیرین خود را رها کنند و به دورترین جای شهر بروند. روزبهروز، مشکلات آنها بیشتر میشود و ایزابل غمگین و تنهاتر. این نخستینبار بود که هیچچیز حال او را بهتر نمیکرد. او کمکم احساس میکرد دیگر کسی او را نمیبیند و در حال نامرئی شدن است. پس از نامرئی شدن، ایزابل چیزهایی را میبیند که قبلا به آنها توجه نداشت، دیگر آدمهای نامرئی. آنها خیلی زیاد بودند. اکنون ایزابل به همراه دیگر نامرئیها میتواند کارهای بزرگی کند…
داستان در هوایی سرد روایت میشود و فضا و رنگهای سرد و بیروح تصاویر غم و تنهایی ایزابل را ملموس ساخته است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.