هدیه‌ی خوشمزه

داستان «هدیه ی خوشمزه» در یک روز برفی اتفاق می‌افتد. کریسمس است و موش کوچولو قارچ بزرگ و زیبایی پیدا کرده و قصد دارد آن را به خانه ببرد و به مامان هدیه بدهد. قارچ بزرگ و محکمی است و موش کوچولو همه‌ی تلاشش را می‌کند و هر چه زور دارد به کار می‌گیرد تا بالاخره موفق می‌شود و قارچ را بیرون می‌کشد. موش کوچولو حسابی ذوق کرده و در این فکر است که مامان با دیدن او و هدیه‌ی قشنگش چقدر خوشحال می‌شود. حین این خیال‌پردازی‌ها یک‌دفعه صدای هق‌هق گریه‌ی کسی را می‌شنود. جلوتر می‌رود و سنجاب کوچولو را می‌بیند که با پنجول‌هایش شکمش را گرفته. از صبح چیزی نخورده و حسابی گرسنه است. موش کوچولو بخشی از ساقه‌ی قارچ را جدا می‌کند و به سنجاب می‌دهد. سنجاب از مهربانی موش کوچولو تشکر می‌کند و قارچ را می‌گیرد. موش کوچولو کمی جلوتر می‌رود و صدای ناله‌ی کسی را می‌شنود. انگار موش‌موشک درست نخوابیده چون موش خرما بالشتش را برداشته. به نظر شما کاری از دست موش کوچولو برمی‌آید؟ آیا او می‌تواند به موش‌موشک هم کمک کند؟ باز هم کسانی هستند که از موش کوچولو کمک بخواهند؟ او به موقع به خانه می‌رسد و هدیه را به مامان می‌دهد؟ مامان هدیه‌ی موش کوچولو را دوست دارد؟

یک سئوال دیگر: تا به حال فکر کرده‌اید که هدیه‌ها چقدر می‌توانند مختلف و متنوع باشند؟ به نظر شما مهربانی، کمک کردن، وقت گذاشتن و رفتارهایی شبیه به اینها هم می‌تواند هدیه باشد؟ شما از دوستان و آشنایان یا نزدیکانتان چه هدیه‌هایی گرفته‌اید؟ تا به حال شده مهربانی هدیه بگیرید؟ آن را یادتان مانده؟ دوستش داشته‌اید؟

قصه‌‌های موش کوچولو یک جلد دیگر هم دارد: امید تازه