توضیحات
تا به حال یک دانه نگرانی پیدا کرده‌اید؟ کتاب «قصه ی دختری که نگران بود» از مجموعه‌ی «اولین احساسات من» منتشر شده است. کودکان با مطالعه‌ی این کتاب و دیدن تصاویر آن، درک بهتری از احساس نگرانی و شیوه‌ی مدیریت آن پیدا خواهند کرد.
رابی دخترکی شاد و خوشحال بود که دوست داشت این‌طرف و آن‌طرف بگردد و ناشناخته‌های دنیا را کشف کند. او در پارک، تاب‌بازی می‌کرد و به جاهای دور و دست‌نخورده سرک می‌کشید. اما یک روز وسط این گشت‌وگذارها چیز عجیبی پیدا کرد؛ یک موجود عجیب نامرئی که فقط رابی آن را می‌دید. یک دانه «نگرانیِ» خیلی کوچولو که هرکجا رابی می‌رفت او را دنبال می‌کرد.
اوایل، رابی توجه چندانی به نگرانی نمی‌کرد؛ راستش را بخواهید نگرانی آن‌قدر کوچک بود، که رابی اصلاً او را نمی‌دید. اما کم‌کم نگرانی شروع کرد به بزرگ و بزرگ‌تر شدن و همه‌جا دنبال رابی می‌رفت. حالا رابی دیگر چندان خوشحال و سرحال نبود.
نگرانی، صبح‌ها، سر میز صبحانه، از پشت پاکت غلات به رابی خیره می‌شد، موقع بازی کردن همراهش بود و حتی شب‌ها وقتی‌که رابی دندان‌هایش را مسواک می‌زد، روبه‌رویش می‌ایستاد. جالب این بود که هیچ‌کس، نه مامان و بابا، نه خانم معلم و نه حتی بچه‌های مدرسه، نگرانی رابی را نمی‌دیدند؛ یعنی، نگرانی قرار بود تا همیشه همراه رابی بماند؟ به نظر شما، رابی بالاخره با نگرانی‌اش چه‌کار می‌کند؟
انتشارات «شهر قلم» از مجموعه‌ی «اولین احساسات من» عناوین زیر را منتشر کرده است:
هنوز بررسیای ثبت نشده است.