توضیحات
«گربه یا چگونه جاوادنگی ام از دست رفت»، داستان کریستیه است که هر روز صبح موقع رفتن به مدرسه مدتی از وقتش را صرف حرف زدن با گربهی سفید کنار باغ میکند. هر روز دیر به مدرسه میرسد و از سوی پدر و معلمش به تنبلی و خیرهسری متهم میشود. حقیقت این است که او عجیب بودن را دوست دارد و در خیابان مقابلش دنیای کاملی را میبیند: «چالههای رنگارنگ پر از بنزین که میدرخشد، حلزونهای قرمز و برهنه و لزج، تیلهها و آبنباتهای تمشکی، میخهای زنگزده و کجوکوله، گلهای مینا و گربهی سفید رنگ پیری که درست مثل او جاودان است.»
از نظر کریستینه جاودانگی از آنِ او و گربه است و نقطهی آغاز این جاودانگی زمانیست که کلمههایی را که تازه یادگرفته برای گربه زمزمه و تکرار میکند: «تو گربهی خیرهسری هستی و من هم دختری خیرهسر. انگار هر دو جادو شدهایم و هفتاد و هفت جان داریم.»
کریستینه در هشتسالگی چیزهایی را میبیند و میشنود که بزرگترها نمیبینند و نمیشنوند و باور ندارند. شاید برای همین است که جاودانگیشان را از دست دادهاند. کتاب« گربه یا چگونه جاوادنگی ام از دست رفت» داستانی فانتزی با فضایی سورئال است و تصویرهایی در همین سبک نیز دارد.
یوتا ریشتر نویسنده زن آلمانی زبان در رشتهی الهیات، ادبیات آلمانی و ارتباطات تحصیل کرده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.