زیبا صدایم کن
900,000 ریال
شما هم دعوت هسنید به جشن تولد زیبا. یک جشن تولد دونفره در خیابانهای تهران. فقط باید یک کار مهم بکند. باید پدرش را از تیمارستان فرار بدهد؛ با ده متر طناب و چهارتا آبمیوهی پاکتی، از اینهایی که نیاش چسبیده کنارش.
6 عدد در انبار
اینجا… بالای جهان ایستادهام و به زشتیهایش نگاه میکنم. من زیبا هستم.
راستش این یکی دو ماه چند بار سعی کردم یادداشتی برای معرفی رمان تازهی فرهاد حسنزاده بنویسم. دلم نمیخواست کلیشهای و تصنعی باشد. دوست داشتم راحت و بیدغدغه بنویسم. تا اینکه جملهی بالا آمد توی ذهنم. شاید این جمله چکیدهی رمان زیبا صدایم کن باشد. دختری مغموم و معصوم که توی اتاقک یکی از بلندترین تاورکرینهای شهر ایستاده و به من… به تو… به شلوغی و بیرحمی عصر آهن و دود خیره شده است.
اینبار هم فرهاد حسنزاده به سراغ شخصیتهای داستانی محبوبش رفته، دختران نوجوان. آنها که دستی بر آتش نوشتن دارند میدانند نوشتن از زاویهی نگاه و زاویه دیدِ جنس مخالف کاری است که به تبحر زیادی نیاز دارد. فرهاد حسنزاده در هستی ثابت کرده بود که میتواند بهخوبی در قالب شخصیت «هستی» فرو برود و جنوب جنگزده را از نگاه دختری نوجوان روایت کند؛ اما اینبار فرهاد حسنزاده در کارش به نهایت پختگی و ایجاز رسیده است. رمان نسبت به هستی حجم خیلی کمتری دارد و درعینحال بسیار حسابشدهتر و کوبندهتر نوشته شده. زیبا دختری است که در موسسهای زیر نظر بهزیستی زندگی میکند. مادرش ازدواج کرده و پدرش برای مدتی نامعلوم در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا قرار است به ملاقات پدرش برود اما ماجرا طور دیگری رقم میخورد. پدر میگوید به خاطر تولد زیبا اینبار او میخواهد از آسایشگاه بیاید بیرون. پدر حق خروج ندارد، ولی عوضش مغز خلاق و پیچیدهای دارد برای نقشه کشیدن. با کمک زیبا او از آسایشگاه میگریزد. او موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را برمیدارد (به قول خودش قرض میگیرد) و زیبا را برایی شرکت در یک تور پدر و دختری، ترک موتور سوار میکند. پدر اگرچه قلب مهربانی دارد اما تعادل روانیاش هرلحظه ممکن است به هم بریزد. زیبا از همدستی با پدرش پشیمان است؛ اما پدرش هربار با شیرینزبانی و استدلالهای غریبی که دارد دل او را نرم میکند. زیبا اما آرام نمیگیرد. هرلحظه منتظر حادثهای هولناک است اما درعینحال به پدرش نیاز دارد و از عشقی که توی چشمهایش میبیند دلش گرم میشود که اتفاق هولناکی برایشان نخواهد افتاد؛ اما این تازه شروع ماجراست. چندبار پدر تا آستانهی تشنج روحی روانی و رقم زدن یک فاجعه پیش میرود. هربار دل زیبا هری میریزد پایین، ولی به شکل معجزهآسایی خطر از بیخ گوششان میگذرد. چند ساعت که میگذرد قصد دارد پدرش را وادار کند برگردند بیمارستان؛ اما پدر تازه طعم آزادی بدون دارو و مشاور و رواندرمانگر را چشیده. گاهی در حد یک هیولا خطرناک میشود و زیبای نوجوان و خام را هراسان میکند. آنچه زهر ماجراها را میگیرد طنز ظریف نویسنده است که لابهلای سطرهای کتاب تنیده شده است.
نگارنده: مهدی رجبی (نویسنده کودک و نوجوان)
وزن | 232 گرم |
---|---|
ابعاد | 20.5 × 14 × 1 سانتیمتر |
ناشر | تولیدکننده | |
نویسنده | |
گروه سنی | |
تعداد صفحه | 164 صفحه |
شابک | 9786000101947 |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.