رازهای بابابزرگ قورباغه

بابابزرگ‌ها آدم‌هایی دوست‌داشتنی هستند؛ آن‌قدر که همه‌ی بچه‌ها آرزو دارند یکی، دوتا بابابزرگ در زندگی‌شان داشته باشند. حالا فکرش را بکنید که شما قورباغه باشید و یک بابابزرگ قورباغه‌ای هم داشته باشید. خنده‌تان گرفته؟! اما ما در کتاب «رازهای بابابزرگ قورباغه» دقیقاً باهمین شرایط مواجهیم.

بابابزرگ‌ها معمولاً چیزهایی را می‌دانند که نوه‌هایشان هنوز تجربه نکرده‌اند. برای همین شنیدن تجربه‌های آن‌ها شبیه قصه‌های توی کتاب‌ها جذاب و دوست‌داشتنی است. در کتاب «رازهای بابابزرگ قورباغه» پدربزرگ عینکش را به چشم زده، دست قورباغه کوچولو را گرفته و دوتایی دارند شاد و خندان در جنگل قدم می‌زنند؛ اما این یک گشت‌وگذار معمولی نیست! چون بابابزرگ قصد دارد سه راز قورباغه‌ای مهم زندگی را به نوه‌ی خود یاد بدهد. آخر قورباغه‌ها دشمنان ترسناک زیادی دارند و همیشه باید حواسشان را جمع کنند. پس احتمال دارد که این رازها ترسناک باشند! برای مثال، اگر یک مار بزرگ وسط جنگل، از بین بوته‌ها بیرون بیاید و بی‌صدا زُل بزند توی چشم‌های شما، باید چه‌کار کنید؟ اولین چیزی که به فکر قورباغه‌ی کوچولو رسید فرار کردن بود! اما بابابزرگ کار دیگری کرد. او می‌دانست که راز اول شجاع بودن است؛ اما همین که جلوی مار بایستد و داد بزند من شجاع هستم کافی است؟ بابابزرگ این‌طور فکر نمی‌کرد… همان‌طور که وقتی هیولای بزرگی می‌خواست بابابزرگ را بخورد، قورباغه کوچولو فکر بکری به ذهنش رسید…

«کیکو کاسزا» نویسنده و تصویرگر کتاب «رازهای بابابزرگ قورباغه» تلاش کرده بین تجربه‌ی نسل پیشین و خلاقیت نسل کنونی ارتباطی برقرار کند. در این اثر، کودک در کنار والد خود با مشکلات و شرایطی متفاوت مواجه می‌شود که گاه تجربه‌ی والدِ بزرگ‌سال جوابگوی موقعیت است و گاه خلاقیت کودک. در نتیجه، کودک می‌آموزد که تقلید صرف جواب تمام سؤالات و مشکلات نیست. اگر شما پدربزرگی هستید که نوه‌ی کوچکی دارد یا والدینی که دوست دارند گفت‌وگو را با کودک خود تمرین کنند، بی‌شک کتاب مناسبی را انتخاب کرده‌اید.