بسته ی کتاب تاک – ویژه ی ۳ تا ۵ سال

این ترانه-متل‌های ایرانی به سبب آهنگ و ریتم زیبا اگر به درستی بازآفرینی شوند، می‌توانند هم بهترین زبان آموزها برای کودکان باشند و هم زیبایی‌های زندگی را به آن‌ها یادآور شوند.

این کتاب، بازآفرینی یک متل قدیمی است که برای کودکان امروز مناسب‌سازی شده است. رفتم به باغی دیدم کلاغی پراش سیاه بود چشماش چه ماه بود ...

یک خمیازه‌ی بلند! صبح بخیر المر! وقت بیدار شدن است. تکان بخور! تکان بخور! حمام کردن المر را سرحال می‌آورد. همه‌ی پرنده‌ها آمده‌اند که نگاه کنند.

هوو! هوو! المر با باد پرواز می‌کند. المر عاشق این است که در ابرها بگردد و شکل‌های جور واجور پیدا کند. او می‌تواند یک خرس و یک خرگوش ببیند. شما چه شکل‌هایی می‌بینید؟

سیاه، بنفش، آبی، سبز، زرد، نارنجی، قرمز، صورتی، سفید. کدام رنگ را بیش‌تر از همه دوست داری؟ المر همه‌ی این رنگ‌ها را دارد.

سلام المر! تو میان همه‌ی فیل‌ها می‌درخشی. می‌خواهی دوستان‌ات را ببینی؟ سلام گورخر! تو از میان همه راه‌راه‌تری.

یک را بگیر و بشمار، دو را جای یک بگذار، دو را بگیر و بشمار، سه را جای دو بگذار، ...

لولوپی را می‌شناسی؟ او از یک گردونک دیگر به زمین آمده است. به هر شکلی درمی‌آید و کارش خوردن عدد است. اگر گفتی لولوپی، خاکستر، سیاهک، روبهک و گوش‌بال را چگونه می‌بیند!

کتاب تصویری«نه مثل هم» درباره مفاهیم ناهمسانی است که کودکان از همان سال های نخست زندگی باید با آن‌ها آشنا شوند.

این کتاب به خردسالان نشان می‌دهد که ما می‌توانیم با داشتن ویژگی‌های متفاوت، دوستان خوبی باشیم.

یک روز آفتابی آقا کوچولو به جنگل و دشت رفت تا قدم بزند. آسمان آبی بود. زنبورها وزوز می‌کردند. آقا کوچولو ناگهان گفت: «آه! یک برگ شبدر چهارپر!» و از حرکت بازایستاد.

قورباغه در حال شنا کردن در رودخانه بود که دید یک بطری سبز رنگ شناکنان به سوی او می‌رود. توی بطری یک کاغذ بود که روی آن نوشته شده بود «کمک!» ...

آقا کوچولو یک مرد کوچک بود. او در یک جعبه‌ی کفش زندگی می‌کرد. آقا کوچولو از زندگی‌اش خشنود بود. یک روز هوا بارانی شد. آقا کوچولو گفت: «باران برای باغ‌ام خوب است.» و شادمان شد. اما سه روز و سه شب، پشتِ سرِ هم باران بارید و...

مادر افی با شتاب به فروشگاه رفت که پنج پاکت شیر و مقداری کاهو بخرد. از گوشه‌ی اتاق، ترس یواش یواش سرک می‌کشید. افی زیر میز پنهان شد و توی کتاب‌اش به تصویری نگاه کرد که در آن پر زورترین خرس دنیا دیده می‌شد. خرسی به نام هولپل تولپل.

به‌ به لیمو و کاکلی روایت منظومی است که درباره‌ی آلودگی محیط‌زیست و پیامد آن یعنی نابودی ساکنان زمین هشدار می‌دهد. کاکلی به همراه پرندگان دیگر توی باغ لیمو زندگی می‌کند. او هر سال پیش از بهار با آوازش باغ لیمو را بیدار می‌کند؛ اما یک سال بهار اسیر دیو سیاه آلودگی می‌شود. هوا و زمین و آب کثیف می‌شود و گیاهان باغ خشک و پژمرده و پرندگان پریشان می‌شوند. سرانجام کلاغ برای چاره‌جویی پیش کاکلی می‌رود. کاکلی به او می‌گوید که مسبب این آلودگی‌ها و ناپاکی‌ها آدم‌ها هستند. پرندگان هم همه با هم از آدم‌ها می‌خواهند که آب‌وهوا و خاک را آلوده نکنند و اجازه دهند که بهار بار دیگر به زمین برگردد.

یک روز وقتی خرگوش کوچولو به خانه برمی‌گردد متوجه می‌شود که هیچ چیز شبیه قبل نیست. یک خرگوش کوچولوی دیگر به خانواده آنها اضافه شده است و حالا او یک خواهر کوچک‌تر دارد.

مامان خر کوچولو به آرامی زمزمه می‌کند: «بیدار شو، بیا روی لگن بنشین.» خر کوچولو خمیازه‌ای می‌کشد و می‌گوید: «خودم بلدم.» «لباس‌های‌ات را بپوش. دراز بکش و سم‌های کوچک‌ات را بالا بگیر.» خر کوچولو می‌گوید: «خودم بلدم.»

امروز تولد یاکی، دوست خر کوچولو است. خر کوچولو بادبادک قرمز قشنگی با دمی بلند برای دوستش هدیه می‌گیرد. اما با خودش می‌گوید حیف نیست آن را به یاکی بدهم؟ ...

یکی از کهن‌ترین ترانه - متل‌های ایرانی است که پیشینه‌ای بلند در تاریخِ فرهنگ این سرزمین دارد. این ترانه - متل روایت داد و دهش است، از یک دست بگیر و از دست دیگر ببخش.