باران مرگ
850,000 ریال
انفجار نیروگاه اتمی، سرنوشت یانا، کای و تمامی مردم شهر را عوض میکند، اما مهمتر از هر چیز این است که در این شرایط وحشتناک چه کسی میتواند زنده بماند…
5 عدد در انبار
شکست بخشی از جهان ما است. هیچ امنیت مطلقی وجود ندارد. هر روشی نقطهضعفی دارد. این باور که صنعت هستهای متکی به شگفتیهای فنی است و شکست نمیخورد، چیزی جز بیاعتنایی غیرمسئولانه و غیرانسانی نیست. کتاب « باران مرگ » داستانی است از انفجار نابههنگام نیروگاه هستهای گرفنراینفلد در آلمان. اصل این کتاب به زبان آلمانی نوشته شده است و برگردان آقای الوند از ترجمه انگلیسی این کتاب است.
ماجرای کتاب از اشلیتز شروع میشود. جایی که یانای ۱۴ ساله به همراه مادربزرگ برتا، پدربزرگ هانسجورج، مادر، پدر و دو برادر کوچکش اُلی و کای در آن زندگی میکند. چند روز پیش از انفجار نیروگاه هستهای گرفنراینفلد مادربزرگ برتا و پدربزرگ هانسجورج تصمیم میگیرند برای تعطیلات به مایورکا بروند. یک روز پیش از انفجار هم مادر و کای کوچولو به همراه پدر برای انجام کاری به اِشواینفورت میروند و مراقبت از الی را به یانا میسپارند.
صبح روز انفجار نسیم تندی میوزید، آسمان کاملاً آبی بود و هوا چنان صاف بود که میشد تا دوردستها را به خوبی دید. یانا و الی مانند هر روز به مدرسه رفته بودند که ناگهان صدای آژیر در هوا میپیچد.
از بچهها خواسته شده بود هرچه تندتر و از کوتاهترین راه خودشان را به خانههایشان برسانند. برای همین یانا، خیلی سریع راه خانه را پیش گرفت تا خود را به الی برساند. خیابان از هجوم ماشینها راهبندان شده بود. پلیس از ساکنان اشلیتز خواسته بود هرچه سریعتر به اتاقی بدون درز بروند، تمام تهویهها و هواکشها را خاموش کنند و تا جایی که میتوانند از غذاهای کنسرو شده و بستهبندی استفاده کنند. ولی مردم دستهدسته سوار ماشینهای خود میشدند، سعی میکردند خود را از اشلیتز خارج کنند و به نزدیکترین فرودگاه یا ایستگاه قطار برسانند تا از باران ابر رادیواکتیو در امان باشند.
وقتی یانا به خانه رسید، الی منتظر او بود. آنها تصمیم گرفتند به زیرزمین مادربزرگ که محل ذخیرهی غذا در جنگ جهانی دوم بود، بروند. ولی ناگهان زنگ تلفن به صدا درآمد و مادر از آنها خواست هرچه سریعتر با یکی از همسایهها اشلیتز را ترک کنند. بیشتر همسایهها حفاظ پنجرههای خود را انداخته بودند و خانههایشان را ترک کرده بودند. برای همین الی و یانا تصمیم میگیرند سوار بر دوچرخهشان شهر را ترک کنند.
کتاب باران مرگ، دربارهی انفجار نیروگاه اتمی گرفنراین است. انفجاری که زندگی بسیاری از مردم از جمله یانا و خانوادهاش را تحت تأثیر قرار میدهد. کسانی که جایگاه شغلی و مالی مناسب دارند پیش از بقیه باخبر میشوند و شهرهای آلوده را ترک میکنند؛ و آنهایی که توانایی لازم را ندارند، با نبود مدیریت بحران در شرایط خاص، جان عزیزانشان یا خودشان را از دست میدهند؛ و یا پس از حادثه نادیده گرفته میشوند تا در انزوا از بین بروند.
این کتاب، برای گروه سنی ۱۳ سال به بالا و مناسب برای بلندخوانی است. در این کتاب کودکان و نوجوانان میآموزند، گرچه ساخت نیروگاههای هستهای و استفاده از انرژی آن در مواردی برای زندگی بشر مفید است، در مواردی، بسیار مخرب است و میتواند زندگی گیاهان، حیوانات و انسانها را دستخوش تغییر و تخریب کند. این کتاب، همچنین، کودکان را با مفهوم مرگ نزدیکان آشنا میسازد.
کتاب باران مرگ، برندهی جایزه بهترین کتاب کودک و نوجوان آلمان در سال ۱۹۸۸ و کتاب ویژهی شورای کتاب کودک در سال ۱۳۷۷ شده است. به خانوادهها توصیه میشود این کتاب را برای فرزندان خود بخوانند و با هم دربارهی تأثیرات زیستمحیطی ابرهای رادیواکتیو و نیروگاههای هستهای جستجو کنند.
درباره نویسنده کتاب « باران مرگ »:
گودرون پاوسه وانگ نویسندهای آلمانی است که بیشتر برای کودکان و نوجوانان مینویسد. او ۸۶ رمان نوشته است که در بعضی از آنها به نگرانیهای ناشی از آثار زیستمحیطی نیروگاههای هستهای و در بعضی دیگر به وضعیت مردم کشورهای جهان سوم بهویژه آمریکای جنوبی پرداخته است. او جوایز بسیاری از جمله نشان شایستگی جمهوری آلمان را از آن خود کرده است. کتابهای او به زبانهای مختلفی ترجمه شده است. از جمله کتابهای او به فارسی، باران مرگ، آخرین کودکان شونبورن، آل پانتانو و شهر رؤیاها، خانواده کالدرا، آنجلیتو (دری به سوی باغ زامبرانوس) است.
گزیدهای از کتاب « باران مرگ »:
یانا بهطور غریزی به سمت جنوب دویده بود. هیچکس به آنسو نمیرفت اما از آنسو صدها چهرهی وحشتزده به سمت او در حرکت بودند. توفان تکههای سرگردان کاغذ را در هوا میچرخاند، درختان را خم میکرد، آنها را به ناله وامیداشت و گیسوان بلند و زیبای یانا را در اطراف صورتش پریشان میکرد.
اکنون یانا فقط کشتزار کلمقمری را میدید و در زیر تاریکی ابر توفانزا، بهسوی تابش زرد و خیرهکنندهی آن میدوید. بدون شک الی مثل سگی که به دنبال اتومبیل دویده بود، مثل کوکوی پدربزرگ، در میان کشتزار قوز کرده بود و نمیدانست چرا به حال خود رهایش کردهاند. حتماً الآن از ترس آسمان سیاه و مسموم به گریه افتاده بود و او را صدا میکرد. چطور دلش آمده بود او را به حال خود رها کند؟ آنهم وقتی مادرش به او اعتماد کرده بود!
توفان همراه رعدوبرق و با تمام قدرت بالای سر او، بالای سر صحنههای تصادف، بالای سر پناهندگانی که هراسان و مشوش به دنبال سرپناهی، خانهای، سقفی که آنان را از باران مرگ نجات دهد به هر سو میدویدند، میغرید.
در آن میان، یانا تنها کسی بود که به دنبال سرپناهی نبود. او فقط به یکچیز میاندیشید: «کشتزار کلمقمری! کشتزار کلمقمری!»
یانا در حالی که تا مغز استخوانش خیس شده بود، زیر باران میدوید و فریاد میکشید: «نترس الی! نترس، من دارم میآیم!»
وزن | 262 گرم |
---|---|
ابعاد | 20 × 12 × 1.5 سانتیمتر |
نویسنده | |
مترجم | |
تعداد صفحه | 288 صفحه |
سال نشر | |
ناشر | تولیدکننده | |
شابک | 9786002960825 |
گروه سنی |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.