



اسب زیبای من
800,000 ریال
نصف خورشید پشت کوه بود و نصفش از روی کوه او را نگاه میکرد. باد، جاده و تپه را خاکآلود کرد. پسرک چشمهایش را تنگ کرد. بوی خاک توی دماغش رفت. ناگهان از پشت تپه، یک سیاهی کوچک پیدا شد. یک اسب سیاه بود! از جا پرید. نگاه کرد. نه! این کلاهِ سیاه و پشمالوی پدرش بود! پس اسب کجا بود؟
1 عدد در انبار
کتاب تألیفی «اسب زیبای من» داستان تصویری خیالپردازانهای دربارهی اشتیاق یک پسربچه برای داشتن اسبی متعلق به خودش است. داستانی که فضای زندگی ایل را برای کودکان ترسیم میکند و به آنها اجازه میدهد همپای پسرک داستانْ خیالشان را در دشت و آسمان پرواز دهند.
به هر گوشهی دشت بزرگ که نگاه میکردی چادری بزرگ برپا بود. پسرک کنار یکی از چادرها روی تختهسنگی نشست و چشم به کوهها و تپههای روبهرو دوخت تا پدرش از راه برسد؛ چون آن روز با تمام روزهای قبل فرق داشت. آن روز قرار بود پدر موقع برگشت به خانه، همراه خودش اسبی برای پسرک بیاورد. برای همین هم پسر چشم به راه بود و منتظر و مدام دربارهی اسبش خیال میبافت…
ناگهان دید اسبی توی ابرها شیهه میکشد و روی دستهایش بلند شده است. چه رنگی بود؟ به ابرها نگاه کرد و سعی کرد رنگ اسبش را ببیند. ولی ابرها روی آن را پوشاندند و نور خورشید چشمش را زد. پسرک چشمش را بست و باز کرد و به جاده خیره شد. بعد با خودش فکر کرد که احتمالاً اسبش باید به بزرگی تپه باشد و رنگش سفید سفید! اما آیا پسرک دوست داشت که اسبش سفید باشد؟ اصلاً شاید یالهای افشان و دُم بلندِ بلند بهتر بود. آنقدر بلند که مثل رودخانه توی جاده راه میافتاد و همهجا را زیبا میکرد… اما کمی بعد چشمش به نور خورشید افتاد و دلش خواست که یالهای اسبش طلایی باشد…
شما فکر میکنید اسبی که پدر همراه خودش برای پسرک میآورد چه شکلی خواهد بود؟
وزن | 96 گرم |
---|---|
ابعاد | 22 × 22.2 × 0.1 سانتیمتر |
نویسنده | |
تصویرگر | |
ناشر | تولیدکننده | |
نوع کتاب | |
سال نشر | |
تعداد صفحه | 24 صفحه |
شابک | 9789643004026 |
جنس کاغذ | |
نوع جلد | جلد نرم |
گروه سنی |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.