ویلی برف جمع کن

2,200,000 ریال

یک روز بهاری، ویلی، در مسیر رودخانه، روی تخته‌سنگی نشسته بود. تخته‌سنگ با تابش خورشید گرم شده بود.

او پاهایش را در آب سرد فرو برده بود و به یک سنگ خیره شده بود. داشت فکر می‌کرد که چطور جریان آب، میلیون‌ها سال، این سنگ گِرد را قِل داده.

او متوجه شد که روی سنگ، رگه‌های زیادی هست که همدیگر را قطع می‌کنند. پهن‌ترین رگه درست شبیه جاده‌ی اصلی دهکده بود!

6 عدد در انبار

- +

6 عدد در انبار