توضیحات
اما اتفاقهایی تلخ باعث شد تا زندگی آنها دگرگون شود. آنها پدر و مادرشان را از دست دادند و نزد همسایه قدیمیشان، ناتاشا، رفتند. ناتاشا که به نسل قدیمی تعلق داشت، بدون هیچ بچهای زندگی میکرد و زندگی با او خیلی راحت نبود. اما خواهر و برادر از داستانهای شگفت انگیز او همیشه لذت میبردند و به زندگی در کنار او علاقمندتر میشدند تا اینکه ناتاشا تصمیم گرفت آنها را به یک اردوگاه زمستانی با هوای پنجاه درجه زیر صفر ببرد. آنجا بود که بچهها با سختیهای زندگی واقعی آشناتر شده و دریافتند که شاید بهتر باشد هرکسی چیزهای خوب زندگی قدیم و چیزهای خوب زندگی جدید را کنار هم بگذارد و راه خودش را پیدا کند. البته این همان کاری است که بیشتر مردم کردهاند، ولی شاید خودشان ندانند.
رقیه –
خیلیعالیهبچههاخلاصهیداستاناوردوگاهزمستانی
مهدی (خریدار محصول) –
کتاب خیلی خیلی خوب و تاثیر گذاری هستش توصیه میکنم حتما بخونید ، مخصوصا به زندگی جهت میده !