مهتاب و دکمه ی قرمز

600,000 ریال

مهتاب آخرین تکه‌ی بستنی‌اش را خورد و گفت: «بدجنس نباشید! مگر نمی‌گویید هرچیز داستانی دارد؟ داستان این دکمه را تعریف می‌کنید؟»

پدر گفت: «بیایید خیال‌بازی کنیم.»

مادر گفت: «خیال‌بازی و قصه‌سازی.»

مهتاب دکمه را گذاشت سر جایش و گفت: «آخ‌جان! خیال‌بازی! آخ‌جان! قصه‌سازی!»

بعد سه‌تایی روی شن‌ها دراز کشیدند، چشم‌ها را بستند و قصه ساختند…

7 عدد در انبار

- +

7 عدد در انبار