باغچه ی امیلیا الیکات

«باغچه ی امیلیا الیکات» درباره‌ی باغچه‌ای قدیمی و بفهمی‌نفهمی هرس نشده است که در کنار مجموعه آپارتمان‌های سه طبقه قرار گرفته. رزهای نزدیک خیابان زیادی بزرگ شده‌اند‌ و چمن‌کاری‌های زیبای باغچه پر از علف هرزند. اما با تمام این حرف‌ها امیلیا به خانه‌اش افتخار می‌کند. هر روز صبح به مرغ‌هایش ذرت می‌دهد و هر شب کنارشان می‌رود تا با هم گپ بزنند. آرزویش این است که وقتی جوجه‌ها در فصل بهار به دنیا می‌آیند، حتی برای یک لحظه هم که شده کسی کنارش باشد تا آنها را ببیند. اما امکانش نیست چون امیلیا سال‌ها پیش تمام خانواده‌اش را از دست داده. یعنی امیلیا هیچ‌وقت به آرزویش نمی‌رسد؟ به نظر این‌طور می‌آید اما در یک بعدازظهر ابری زمستانی طوفانی از راه می‌رسد که اوضاع را زیر و رو می‌کند. تمام باغچه و حتی خود امیلیا الیکات را به هوا می‌برد! آن‌وقت است که خیلی از همسایه‌های مجموعه‌ی آپارتمان‌های سه طبقه پیدا می‌شوند تا کمکی بدهند و یاری‌اش کنند. شاید بهار بعد هم که از راه برسد و جوجه‌ها به دنیا بیایند، کسی برای دیدن جوجه‌ها از راه برسد.

لیلیانا استفورد قصه‌گو و هنرمند چندرسانه‌ای و استفان مایکل کینگ نویسنده و تصویرگر کتاب «باغچه ی امیلیا الیکات» هر دو اهل استرالیا هستند. استفان در کودکی بخش زیادی از شنوایی‌اش را از دست داده است. به این ترتیب گذراندن مدرسه برایش کمی سخت‌تر شده اما در عوض با دقت بیشتری جهان اطرافش را مشاهده کرده است. عاشق طراحی و ساختن و کاردستی است، عاشق قیچی، نوارچسب، کاغذ و خودکار و کتاب‌های داستان که برایش پنجره‌ای رو به زبان باز کرده‌اند.