یه‌تیِ پاگنده

«یه تی پاگنده» تنها و خوشبخت در کوهستان زیبایش زندگی می‌کرد تا روزی که چکمه‌ای در میان پهنه‌ی سفید و بی‌کران کوه پیدا کرد. یک چکمه‌ی قرمزرنگ خیلی خوشگل. پاگنده چکمه را برداشت و آن را خوب نگاه کرد. «یعنی این مال کیست؟ کی بدون کفش، با پای یخ‌زده به خانه‌اش رفته است؟» اما او مدت‌ها بود که کسی را ندیده بود. یک‌باره یاد کتابی افتاد که مادرش در سال‌های کودکی برایش خوانده بود. کتابی که در آن شاهزاده‌ای به کمک کفشی بلورین دختر رؤیاهایش را پیدا کرده بود. برای همین هم پاگنده تصمیم گرفت شال و کلاه کند و در تک‌تک خانه‌های آن دور و اطراف را بزند تا دختر رؤیاهایش را پیدا کند. اما چشم‌تان روز بد نبیند! از اولین خانه یک پیرمرد بداخلاق با اسلحه بیرون آمد و از دومین خانه یک سگ سیاه عصبانی… نه انگار اوضاع اصلاً مطابق میل پاگنده پیش نمی‌رود! به نظر شما او شاهزاده‌خانم را پیدا می‌کند یا نه؟

داستان تصویری «یه تی پاگنده» داستانی درباره‌ی تلاش برای پیدا کردن یک دوست است. این داستان تفاوت‌های فردی کودکان را به آن‌ها یادآوری می‌کند و در نهایت، به یادمان می‌آورد که شاید دوستان خوب ساده پیدا نشوند، اما بی‌شک جایی در همین دنیا انتظار ما را می‌کشند.