آی قصه قصه قصه
نون و پنیر و پسته
مادربزرگ خوبم
پهلوی من نشسته
موی سرش مثل برف
سفید و نقره رنگه
لپهای مادربزرگ
گل گلی و قشنگه
عینک او همیشه
سواره روی بینی
شیشه عینکش هست
بزرگ و ذره بینی
وقتی که مادربزرگ
قصه برام می خونه
خانه کوچک ما
مثل بهشت می مونه
آی قصه قصه قصه
نان و پنیر و پسته
مادربزرگ برایم یه قصه خوب بگو
اسدالله شعبانی
منبع وبلاگ کتابک
با یک سیبزمینی می توانید طرحهای مختلفی را روی کاغذ چاپ کنید. طرح هندوانه یا انار می تواند برای بستهبندی هدایای کودک شما در شب یلدا مناسب باشد.
سیب زمینی
رنگ قرمز، سبز و مشکی
کاغذ بزرگ
سیب زمینی را به چهار قسمت کرده و برش دهید.
رنگ قرمز را در ظرفی پخش کنید. سپس برش سیبزمینی را مانند مهر در آن زده و روی کاغذ برگردانید. این کار را در فواصل مختلف تکرار کنید تا صفحه پر شود.
حال با قلمو دور نیم دایره ایجاد شده را بصورت یک نوار سبز رنگآمیزی کنید و با رنگ مشکی دانه های آن را بگذارید.
اجازه دهید تا رنگها روی کاغذ خشک شوند.
حالا می توانید هدیه مورد نظر خود را با کاغذ کادویی که درست کردهاید بسته بندی کنید.
منبع: وبلاگ کتابک
برای دریافت تصاویر بیشتر لینک را دنبال کنید:
بسته بندی هندوانه ای برای شب یلدا
عروسک دستکشی ازعروسکهای محبوب بچههاست چرا که میتوانند در اجرای نمایشهای عروسکی از آنها استفاده کنند و از حرکت دادن عروسکها به وسیله دست هایشان لذت میبرند.
با یک جوراب به آسانی میتوانید عروسک دستکشی بسازید.
جوراب
نخ و سوزن
چسب
قیچی
پیله ابریشم مصنوعی یا پنبه فشرده
پارچه ی نمدی قرمز و قهوه ای رنگ
انتهای جوراب را مطابق شکل با قیچی میبریم.
از پارچهی نمدی قرمز رنگ دو دایره به انداره ی برشی که در جوراب ایجاد کردهایم میبریم.
دایرههای نمدی قرمز رنگ را داخل قسمت بریده شده جوراب می دوزیم.
از پارچه ی نمدی قهوهای دو دایره کوچک برای چشمهای عروسک می بریم وآن را روی پیله ابریشم مصنوعی یا پنبه فشرده میچسبانیم.
حالا چشمها را روی قسمت سرعروسک می دوزیم میچسبانیم.
منبع: http://ketabak.org/node/11244
یکی بود یکی نبود، پویکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را ول داد. بچه که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر که دامی بگسترند و پوپک را بگیرند.
سرگرم دام گستری شدند. پوپک وقتی این را دید خنده را سر داد. درین میان موبد دانا سرشت و یارانش به آن جا رسیدند گفت:”ای پوپک به چه می خندی؟” گفت: “به بی خردی این بچه ها که برای من دام پهن می کنند! من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم؛ دام این بچه ها را نمی بینم؟” موبد گفت:” غره نشو و بیخود نخند می ترسم که بدام بیفتی.”
بشنوید از بچه ها، وقتی که دام را درست کردند یکی از آن ها گفت:”دام بی دانه که به درد نمی خورد. کدام شکاری در دام بی دانه افتاده است؟ فوری بچه ها دانه دام را پیدا کردند. ملخی و کرمی پیدا کردند، توی دام گذاشتند و کنار رفتند.
پوپک از بالای دیوار رفت تو نخ کرم و ملخ، همچین که دام را فراموش کرد و از بالای دیوار یک راست به هوای کرم و ملخ آمد پایین و گرفتار شد. بچه ها از گوشه و کنار جستند بیرون و پوپک را گرفتند و نخ به پایش بستند و این در و آن در می کشیدند.
در این میان موبد دانا سرشت پوپک را در دست بچه ها گرفتار دید. جلو آمد و پرسید: “ای پوپک! مگر تو به بی خردی بچه نمی خندیدی و نمی گفتی من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم چه جور دام این ها را نمی بینم؟”
گفت:” چرا اما اهریمن آز با پنچ انگشت مرا کر و کور و لال کرد و با دو انگشت دو چشمم را گرفت که دام را نبینم. با دو انگشت گوشم را گرفت که پند موبد دانا سرشت را نشنوم و با یک انگشت دهانم را بست که نپرسم چه کنم. دستم به دامت ای موبد! مرا از چنگ این ها رها کن.” موبد بچه ها را صدا زد و گفت:” آزار مرغ بی آزار کار زشت اهریمن است، خوب است که پرنده را ول کنید.
بچه ها فوری پوپک را رها کردند تا به طرف جنگل پرواز کند. پوپک پرید و رفت و هنوز هم در پرواز است.
منبع: قصه کودکانه پوپک
فایل صوتی قصهی «خروس زری پیرهن پری» نوشتهی احمد شاملو
دریافت از کانال تلگرام ادبیات کودکان
دریافت قسمت اول خروس زری پیرهن پری
دریافت قسمت دوم خروس زری پیرهن پری
یکی بود یکی نبود. پیرزنی بود که توی خانه ایی زندگی می کرد و به اندازه ی خودش بخور و نمیر اندوخته داشت، که نیازش به در وهمسایه نیفتد. یک روز نشسته بود. موشی از لانه اش درآمد و آمد سر حوض که آب بخوره. وقت برگشتن شتاب کرد، دمش به جارویی که لب حوض بود گیر گرد، دستپاچه شد، خوش را به این در و آن در زد دمش کنده شد. دمش را برداشت، آورد پهلوی پیرزن، گفت:”ای خاتون جان دم مرا بدوز”.
گفت: “من نه سوزنش را دارم نه نخش را، نه حالش را و نه کارش را. این کار – کار دولدوز است. دمت را بردار ببر پهلوی دولدوز برات بدوزد”.
موش دمش را برداشت و رفت پهلوی دولدوز، گفت: “دولدوز! دمم را بدوز”. دولوز گفت: “من نخ ندارم، برو از جولا نخ بگیربیا، تا دمت را بدوزم”. موشه پهلوی جولا گفت: “جولا نخی ده، نخی دولدوزه ده، دولدوز دمم را بدوزد”.
جولا گفت: “برو از توتو، تخم بگیر بیا تا من بخورم، جان بگیرم، پنبه ببافم و نخت بدهم”. موش آمد پهلوی مرغ، گفت: “توتو، تخی ده، تخی جولاده، جولانخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوزد.” مرغ گفت:”برو از علاف برای من ارزن بگیر، بیار بخورم به تخم بیایم و تخم بدهم”. موشه رفت پیش علاف، گفت: “علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوزد.” علاف گفت: “برو از کولی غربیل بگیر بیار تا بوته ی ارزن ها را که کوبیده ام سرند کنم، ارزنت بدهم.” موشه آمد پهلوی کولی گفت: “کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوزد.” کولی گفت: “باید زه بیاری، تا غربیل برات درست کم. برو پیش بزی، ازش زه بگیر تا من غربیل درست کنم، بهت بدم”.
موشه آمد پهلوی بزی گفت: “بزی، روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتوتخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده ، دولدوز دمم را بدوزد.” بزی گفت: “برو از زمین علف بگیر بیار، تا من بخورم، روده ی نو بالا بیارم، زه بدهم به تو”. موشه آمد پهلوی زمین گفت: “زمین علف ده، علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتوتخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده ، دولدوز دمم را بدوزد.”
زمین گفت: “برو از کاریز آب بیار، به من بده تا من سرسبز بشوم، علف بدهم.” موشه آمد پهلوی کاریز، گفت: کاریز آبی ده، آبی زمین ده، زمین علف ده، علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتوتخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده ، دولدوز دمم را بدوزد.” کاریز دلش به حال موش دم کنده سوخت، آب سرازیر کرد به زمین. زمین علف داد، علف را بزی خورد، زهداد، از زه کولی غربیل درست کرد. علاف با غربیل ارزن ها را سرند کرد. مرغ ارزن سرند کرده را خورد و تخم داد، تخم را جولا خورده و جان گرفت و نخ تابید. دولدوز هم با آن نخ دم موش را دوخت. موش خوش و خرم و خندان. پاکوب و غزلخوان رفت تو سوراخ.
منبع وبلاگ کتابک
برای ساخت این کاردستی به تعداد زیادی چوب بستنی نیاز دارید. از کودکان بخواهید پس از خوردن بستنی چوب های آن را دور نیاندازند آن ها را شسته و در جعبه ای تا زمان ساخت کاردستی نگه دارند.
چوب بستنی کوچک حدودا ۲۰ عدد
چوب بستنی بزرگ ۱ عدد
چسب
قیچی
رنگ گواش
چوب بستنی های کوچک را به دلخواه خود رنگ بزنید.
مطابق شکل چوب ها را بصورت مورب روی زمین بچینید تا شکل لوزی پیدا کند سپس چوب ها را در ۴ طرف آن بچسبانید و بالا بروید.
وقتی نیمی از چوب را چسباندید، چوب بستنی بزرگ را بصورت دو ذوذنقه کوچک در آوردید و در کناره قایق بچسبانید.
سپس به چسباندن باقی چوب ها ادامه دهید.
برای ساخت پارو دو سر چوب بستنی بزرگ را که باقی مانده بود روی چوب های کوچک بچسبانید.
منبع: وبلاگ کتابک
لالا لالا گل آلو
لبای سرخت آلبالو
دو چش داری مثه آهو
دو لپ داری مثه هولو
موهات ابریشم نرمه
دل مادر به تو گرمه
لالا لالا تا تو رو دارم
تو این دنیا چی کم دارم
لالا لالا لالا لالا
لالا کن نو گل بابا
ثریا قزل ایاغ
منبع سایت کتابک