توضیحات
«هتل فضایی» سومین داستان از مجموعه کتابهای «تام سوئیفت، مخترع جوان» است.
صدا از سیستم ارتباطی توی کلاهم به گوش رسید و خیلی برایم جالب بود که فهمیدم در هر کلاه یک سیستم ارتباطی وجود دارد. انتظار داشتم هر لحظه صدای غرش وحشتناکی از موتور موشک فضاپیما به گوشم برسد. اما بدنهی کابین آنقدر خوب عایقبندی شده بود که نه تنها هیچ لرزش و تکانی حس نمیکردم، بلکه حتی نفهمیدم فضاپیما کی از زمین بلند شد.
بین سندی و بِرِندِن فوگارتی گیر افتاده بودم. روی صندلیام به پشت خوابیده بودم و پاهایم رو به هوا بود. در حال اوج گرفتن بودیم، اما چون وسط نشسته بودم نمیتوانستم از پنجره بیرون را نگاه کنم. ولی در عوض یک صفحهی نمایشگر روبهرویم کار گذاشته شده بود که تمام مناظر را از طریق دوربینی که به باک بیرونی موشک وصل شده بود نشان میداد. لنز دوربین را رو به زمین قرار داده بودند و همانطور که از زمین بیشتر و بیشتر فاصله میگرفتیم، دیدن زمین و منظرههایش هیجانانگیزتر میشد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.