آرزوهای کوچک

600,000 ریال

هنی سرش را بلند کرد و با نگاهی ابلهانه به من خیره شد. بعد، تک‌شاخ را در بغلم فرو کرد و گفت: «مگز، آرزو کن.»

همان‌طور که تک‌شاخ را مثل بسته‌ا‌ی کهنه و کثیف نگه داشته بودم، گفتم: «نمی‌خواهم هیچ آرزویی کنم. هروقت چیزی را آرزو می‌کنم، دلسردتر و ناامیدتر می‌شوم.»

فکر کردم اگر نصف چیزهایی که در دو سال گذشته آرزو کرده بودم نصیبم شده بود، به هیچ تک‌شاخ کهنه‌ای، چه جادویی و چه غیرجادویی، نیاز نداشتم.

 

معرفی صوتی کتاب «آرزوهای کوچک» را بشنوید:

 

پخش‌کننده صوت

 

ناموجود