توضیحات
رامی پسرکی است که میخواهد «چوپان گلوله های برفی» شود، از آنها مراقبت و برای هرکدامشان اسمی انتخاب کند.
ماجرا از روزی آغاز شد که رامی از پشت پنجره بیرون را نگاه کرد و وقتی دید برف سنگینی میبارد، کت و شال و کلاهاش را پوشید و برای برفبازی بیرون رفت. رامی گلوله برفی درست میکرد و بالا و پایین میپرید که ناگهان گلولههای برفی را دید که در پی او بپربپر میکنند. و رامی به آنها سخت علاقهمند شد.
از آن پس، کار هر روز رامی این بود که با دوستان جدیدش بازی کند، برایشان کتاب بخواند و همچون چوپانی که مراقب گوسفنداناش است، از گلولههای برفیاش مراقبت کند.
تا اینکه در یک روز آفتابی رامی متوجه میشود که گلولههای برفی یکی یکی گم میشوند و وقتی به دنبال آن میگردد میبیند که گلولههای برفی کوچک و کوچکتر میشوند و بهجای آنها آبی روان است که فرشی از گلهای سفید را آبیاری میکند.
و رامی به بهار خوشآمد میگوید.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.