وقتی زمان ایستاد

تریستان بوبری یک مشکل خیلی بزرگ توی زندگی‌اش دارد: زمان. یا وقت اضافه می‌آورد یا کم. او به‌تازگی با پدر و مادر و خواهر بزرگ‌ترش به محله‌ای جدید نقل‌مکان کرده است و برای همین هم در مدرسه‌ی تازه هیچ دوستی ندارد؛ هیچ‌ دوستی مگر بورت لامپ. پسری که حتی یک اخلاق خوب هم ندارد و بچه‌قلدر مدرسه محسوب می‌شود؛ یعنی اگر اتفاقی یک مار توی سرویس مدرسه پیدا شود، حتماً حتماً ماجرا زیر سر لامپ است. اما با پیدا شدن سروکله‌ی تریستان، لامپ فکرهای تازه‌ای به سرش می‌زند. او از تریستان می‌خواهد کمکش کند تا بیشتر قلدری کند، وگرنه تمام کارهای بدش را می‌اندازد گردن او! تریستان هم که می‌بیند چاره‌ای ندارد، قبول می‌کند همراه لامپ یک خرابکاری تازه راه بیندازد، آن هم چه خرابکاری‌ای. آن‌ها ساعت‌های تمام کلاس‌های مدرسه را دستکاری می‌کنند، ساعت‌های معلم‌ها را می‌دزدند و در نهایت، زمان را متوقف می‌کنند! بله، درست متوجه شدید. تریستان یک‌باره فریاد می‌زند که از زمان متنفر است و مسئول راه‌اندازی ماشین زمان هم آن را از کار می‌اندازد. به همین سادگی و البته وحشتناکی! اما «وقتی زمان ایستاد» چه‌کسی باید دوباره آن را به کار بیندازد؟ برای پیدا کردن جواب همین سؤال است که تریستان و خواهرش بلّا سفر عجیب‌وغریب و پرماجرایی را برای پیدا کردن مسئول ماشین زمان شروع می‌کنند. اما در نهایت چه اتفاقی می‌افتد؟

رمان مصور «وقتی زمان ایستاد» داستانی جالب درباره‌ی پسربچه‌ای تنهاست که از زمان بیزار است و در پی فریاد بیزاری او زمان از حرکت می‌ایستد. اما همین پسربچه که قلدری‌های دیگران را به‌تنهایی تاب می‌آورد، در نهایت زمان را دوباره به حرکت می‌اندازد و کلی آدم را از گیجی و سردرگمی نجات می‌دهد.

دان گیلمور نویسنده، روزنامه‌نگار و ویراستار است. او در کارنامه‌ی خود تعداد زیادی کتاب مصور کودکانه دارد. از جمله‌ی این کتاب‌ها کتاب «پسری که دنیا را خورد» (و دختری که آن را نجات داد) است که انتشارات اسکولاستیک کانادا آن را به چاپ رسانده. کتاب‌های کودکانه‌ی او جوایز ارزنده‌ی بسیاری برایش به ارمغان آورده‌اند. از جمله جایزه‌ی گاورنر جنرال و جایزه‌ی کتاب آقای کریستی. کتاب «وقتی زمان ایستاد» اولین گام او در زمینه‌ی ادبیات نوجوانان است. او با همسر و دو فرزندش در تورنتوی کانادا زندگی می‌کند.