توضیحات
شناسنامه و عروسکی در آن بسته است. شناسنامه هویت واقعی او را فاش میکند. نام او رها سروستانی متولد بم در سال ۱۳۷۸ است؛ و این یعنی مینو و سعید مادر و پدر واقعی او نیستند. از این پس او با پدر و مادر، با مسئولان مدرسه، با دوستان و همکلاسیهایش و همه و همه دستخوش بحران میشود. مشاور هم کاری از پیش نمیبرد و چون سد در برابر آنان میایستد.
شرکت در مسابقه کشوری شطرنج و آشنایی با شیرین دختری از کرمان کمی او را آرام میکند ولی او نقشه دیگری هم در سر دارد. او تصمیم دارد به تنهایی به کرمان برود ولی مینو او را تنها نمیگذارد و همراهش میرود. او در کرمان عمه خود را ملاقات میکند و با حقایق تازهای درباره زلزله و رویدادهای پس از آن روبرو میشود. دیدن زندگی عمه و دانستن آن حقایق سبب میشود که او خود را با شتاب به تهران برساند و به آغوش خانواده بازگردد. او زمانی که مادر از خستگی جلوی تلویزیون به خواب رفته بالش را زیر سرش میگذارد و پتو را رویش میکشد و آهسته، خیلی آهسته طوری که هیچ کس نشنود در گوش او زمزمه میکند: «دوستت دارم.»
موضوع داستان حتی یک دقیقه هم کافی است «مسئله هویت» را بیان میکند. نوجوانی سن جستوجوی هویت است و شناختن خود و دانستن اینکه چه کسی هستند برای این گروه سنی مسئله مهمی به شمار میرود.
حتی یک دقیقه کافی است به زیبایی و ژرف بحرانهای روحی نوجوانان به ویژه آنان که دستخوش چنین مشکلاتی هستند را بیان میکند و همانندسازی با آن موجب تسکین آنان خواهد شد. نشان دادن اهمیت و ارزش فعالیتهای اجتماعی زنان به شکل داوطلب در نهادهای مدنی از نکتههای با ارزش دیگر کتاب است.
سبا –
این کتاب رو چند سال پیش در نوجوانی خوندم عالی بود